تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

شهید دست بسته

                                      قربانِ آن سرافرازانی که با دستانی بسته به شهادت رسیدند.
                                    قربانِ آن «الله» بر بازوی توی نازنین که «امام» بر آن بوسه زده بود.

حضرت امام در پیامِ پیروزیِ «فتح المبین» فرمودند: "اینجانب دست و بازوی شما رزمندگان را که دستِ خداوند بالای آن است، می‌بوسم و بر این بوسه افتخار می‌کنم."

                                      ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نماد غواص‌های عملیات کربلای 4

...

از دوستانِ عراقی‌ام پرسیدم: "این تندیسِ کوسه در وسطِ میدانِ سعد نشانه‌ی چیست؟" دیدم آنها‌ از پاسخ به سؤالم طفره رفتند! فهمیدم که نمی‌خواهند حقیقتی را برای من باز کنند و از کشفِ مسئله‌ای فرار می‌کنند. هر قدر که آنها از زیرِ بارِ سوالم در می‌رفتند من مشتاق‌تر می‌شدم که رمز و رازِ و چیستیِ آن نماد را بدانم.

قرارگاهِ ما «جامعه بصره» بود. عرب‌ها به دانشگاه، «جامعه» می‌گویند. جائی در نزدیکیِ یکی از میدان‌های بزرگِ شهر. میدانی به نامِ «سعد بن ابی وقاص» که محلی‌ها این نام را خلاصه‌اش کرده بودند در «سعد» و بهش می‌گفتند: «ساحت سعد» یعنی میدانِ سعد. البته نامِ محلیِ دیگری هم داشت: «ساحت قَرَش» یعنی «میدانِ کوسه»! بینِ جائی که ما بودیم و نمادی که در وسطِ میدانِ سعد قرار داشت حائل و حاجزی نبود تا مانعِ دیدِ ما شود و نمادِ نصب شده در وسطِ این میدان که به گفته‌ی عراقی‌ها یک کوسه بود! کاملاً در دیدرسِ ما قرار داشت. 

در نهایت، یکی از نگهبانانِ دربِ ورودی و خروجیِ دانشگاه مسئله را برایم روشن کرد و موضوع لو رفت.

او توضیح داد که «صدام» در پیِ شکستِ ایرانی‌ها در عملیاتِ کربلای 4 به نشانه‌ی آن شکست، دستورِ ساخت این نماد را در این میدان صادر کرد. تندیسی از یک کوسه که نمادی از غواص‌های ایرانیِ این عملیات بود و یک سربازِ عراقی که روی باله‌های این کوسه ایستاده و با شمشیر در حالِ جدا کردنِ سرِ این کوسه بود؛ تا به نشانِ غلبه و پیروزیِ ارتشِ عراق و به یادِ عملیاتِ شرقِ بصره‌ی ایرانی‌ها این نماد برای همیشه در این میدان به یادگار بماند.

ساحت قرش

به محضِ اطلاع از این موضوع خواستم تا به میدانِ «قَرَش» برسم که اجازه ندادند. چون شهر امنیت نداشت؛ گاهی صدای تیراندازی به گوش می‌رسید و درگیری‌های پراکنده‌ای هنوز در درون شهر وجود داشت. هر قدر تلاش کردم و هر چه ترفند زدم کارگر نیفتاد. می‌گفتند مردم مخفیانه افتاده‌اند پیِ بعثی‌ها و آنهائی که خیانتشان محرز است را می‌کشند و صبحی نیست که جسدِ یکی از آن‌ها را در گوشه و کنارِ خرابه‌ها و زباله‌دان‌ها پیدا نشود. بالاخره با هماهنگیِ یکی از عراقی‌هائی که موتور سیکلت داشت بی اجازه به سمتِ این نماد راه افتادیم.

رفتیم و رسیدیم به «نمادِ غواص‌های ایرانیِ کربلای 4» 

غواص

سمت راست: «قَرَش» نمادِ غواصانِ ایرانیِ کربلای 4 که در یکی از میدان‌های «بصره‌ی عراق» به دستور صدام ساخته شد تا نمادِ شکستِ ایرانی‌ها باشد. / سمت چپ: نوجوانِ غواصِ ایرانی که ابهت و اقتدارش، دشمن را به عجز کشانده است.

قربونِ شهدای غواصِ کشورم برم! اینجا هم چه با ابهت و چه با شکوه جلوه‌گری می‌کردند. دیدم اثری از آن سربازِ عراقی که می‌گفتند شمشیری به دست داشته و در حالِ قطعِ سرِ این کوسه بوده، نیست! به آن بنده خدا که همراهم آمده بود، گفتم آن سربازِ عراقی کجاست؟ گفت زمانی که آمریکائی‌ها حمله کردند این میدان عرصه‌ی تاخت و تازِ آنها بوده است و بینِ نیروهای طرفدارِ صدام و آنها درگیری در گرفته و آمریکائی‌ها با گلوله‌ی تانک و با هدفِ شلیک به سمتِ مواضعِ بعثی‌ها سربازِ عراقیِ سوار بر کوسه را پرانده‌اند!

دیدم پوتینِ سربازِ عراقی، در حالی‌که تیرآهنِ نگهدارنده‌ی آن از داخلِ پوتین بیرون زده بود، بر جای مانده و دیگر هیچ!
تیر‌آهنی که از پوتین بالا زده بود دقیقاً شبیهِ استخوان و اسکلتِ پا بود! به آن بنده‌ی خدا گفتم: "حالا کدام یک شکار شده‌اند، آن‌ سربازِ عراقیِ شمشیر به دست یا این کوسه‌ی سر پا ایستاده‌ی هنوز زنده؟!"

عکس‌های متعددِ زیادی از زوایای مختلف از «نمادِ غواصانِ ایرانیِ در عملیاتِ کربلای 4» گرفتم. عکس‌هائی که باورم را بارور ‌کرده بود. یادم هست ماه‌های پایانیِ جنگ بچه‌‌های آباده سرودی را سرودند که آوازه‌اش به جبهه‌ها هم رسید:

نماد غواص‌های شهید کربلای چهار

نهنگِ آبِ دریایم / پلنگِ کوه و صحرایم
مو آروم نمی‌گیرم / تا تقاصم رو نگیرم
                      ...

و من در کنارِ عظمت و جاودانگیِ همان نهنگی بودم که روزگاری بدان افتخار می‌کردیم. قَرَشِ عراقی‌ها کوسه نبود و بیشتر به نهنگِ شعرِ بلندِ سرزمینم شباهت داشت چرا که کوسه آن هم کوسه‌ی مهاجمِِ وحشیِ خطرناک، بیشتر به دندان‌های خوفناکش شهره هست اما این کوسه گویا اصلاً دندانی نداشت که خوفناک باشد؛ وانگهی «این ماهیِ فتاده به هامون» که ما در وصفِ آقامون «امام حسین» در ادبیاتمان هم از آن بهره جسته‌ایم در نهایتِ استواری و قوام و ایستائی بود و گویا هنوز زنده؛ هر چند زخم‌هائی بر پیکرش مانده بود اما رویِ تنِ این به ظاهر کوسه، کودکانی مشغول بازی بودند که انگار حیاتشان را از همان ماهی می‌گرفتند. در سر و چهره‌ی ماهی‌ که قرار بوده توسطِ سربازِ صدامی از تن جدا شود، مظلومیت، مهربانی و محبتی نهفته بود که انسان را بیشتر جذب می‌نمود تا دفع! و تو به جای تنفر با آن انس می‌گرفتی و احساسِ قرابت داشتی.

کوسه، متمایلِ در حالِ سقوط و یا افتاده نبود و کماکان روی پا و یا همان دُمِ خود ایستاده و محکم و برقرار بود. آن دهان و آن چشمانِ باز و آن آمادگی و تقلای بدن که گویا هنوز در حالِ نبرد و مقاومت است. و آن انعطاف و شکلِ دایره واری که این تندیس به خود گرفته بود نمادِ هستی و محبت و زندگی و طپش و تپندگی داشت که به قولِ یکی از دوستانِ هنرمندم سرِ ماهی و دمش در جائی به هم رسیده بودند که قلب را تشکیل ‌داده بودند.

دیدم این نماد در بزرگترین میدانِ عراق است. بصره دومین شهرِ عراقی به لحاظِ وسعت و اولین شهر به لحاظِ اقتصادیست و این میدان یکی از بزرگترین و شاید بزرگترین میدان از میادینِ کشورِ عراق بود.

ذهنم رفت سراغِ آن پایه‌های مجسمه‌ای که چند روز قبل از آن در ساحلِ غربیِ شط العرب دیده بودم. تمامیِ مجسمه‌هائی که روزی بر گُرده‌ی آن پایه‌ها سنگینی می‌کرد نابود شده بودند و چیزی جز پایه‌ها باقی نمانده بود. 

شط العرب

حکایتِ آن همه «پایه مجسمه» بر ساحلِ رودخانه‌ی شط العرب چه بود؟! رفتم سراغِ اینترنت و با پیگیریِ موضوع، فهمیدم که روزگاری صدامِ متجاوزِ ملعونِ مغرور از یکایکِ ژنرال‌های تیپ‌ها و لشکرهایش مجسمه‌‌ها ساخته بود و آن‌ها را در یک ردیف، در کنارِ شط العرب به نمایش گذاشته بود؛ در حالی که هر کدام از آنها انگشتِ اشاره‌ی خود را به نشانه‌ی هجوم به سمتِ ایران گرفته بودند و گویا تمامِ هم و غمِ صدامیان نابودی و فرو پاشیِ ایران و ایرانی و هویتِ اسلامی‌اش بوده است. اما حالا اثری از آنها نبود!

مجسمه‌های متکبرِ مهاجم

خدایا! آنها که شهوتِ ماندنشان بود، چون تندیس‌های ژنرال‌های صدام، نماندند و آنها که شوقِ رفتنشان بود، چون نمادِ آن کوسه‌ی میدانِ قَرَش، سرافرازانه ماندند. 

بر ساحلِ رود

سمتِ راست: تصویرِ امروزیِ ساحلِ شط العرب، «پایه‌های بی مجسمه» / سمت چپ: همان ساحل در روزگارِ صدام

خدایا تو در اثرِ شمشیر و خون این نمادها هم تأثیرِ خونِ خودت را که حسینی است، به ما نمایاندی!  

همان روزها اوضاعِ شهرِ بصره طوری بود که کسی جرأت نداشت بدونِ کارتِ شناسائی و بی هویت بیرون بیاید ما موقعِ عبور از ایست و بازرسی‌ها یک کارتِ شناسائی بیشتر نداشتیم که هویتِ‌مان را نشان می‌داد و آن هم پوستری بود از حضرتِ امام و مقام معظم رهبری که وقتی به پُست‌های ایست و بازرسیِ عراقی‌ها می‌رسیدیم آن دو نگهبانِ جامعه البصره که اکثرِ اوقات همراهم بودند آن پوسترِ لوله شده‌ی در دستشان را باز می‌کردند و به مأمورینِ ایست و بازرسی‌ها نشان می‌دادند و مأمورین هم با احترام و گفتنِ «سمحنا» و یا «اهلا و سهلا» راه را برای ما باز می‌کردند تا رد شویم. 

امام و رهبر

این تصویر، شبیهِ همان پوستریست که حُکمِ کارتِ شناسائیِ ما را داشت.

...

رفتم کنارِ رودخانه‌ی «شط العرب» و در قسمتِ غربیِ رودخانه، جائی روبروی ایران نشستم و به کربلای 5- 4 دل دوختم! یادِ شب‌ها و روزهای عملیات افتادم. روزهای قبل می‌آمدم و در خیال و آرزویِ دنیائی‌ام نیروهای رزمنده را می‌کشاندم پشتِ رودخانه‌‌ی شط العرب. و با نَفَسِ دنیا می‌گفتم: "خدایا چه می‌شد ما 6- 5 کیلومترِ دیگر می‌آمدیم و می‌رسیدیم اینجا و پشتِ همین رودخانه پدافند می‌کردیم و آن موقع صدام را به تسلیمِ وا می‌داشتیم!" 

اما حالا حسّم کربلای پنجی شده بود. خدایا شکرت! ما به «کربلا» رسیده بودیم؛ یاد «حاج همت» بخیر که می‌فرمود: "کربلا رفتن خون می‌خواهد" 

حاج ابراهیم

او که ارزشِ خون را و استعدادِ فتح آفرینی‌اش را فهمیده بود. شهدای ما نه تنها ساحلِ غربیِ شط العرب را از لوثِ وجودِ بعثی‌ها پاک کرده بودند، بلکه تندیسِ مقاومت و ایستادگیِ نسلِ روح اللهیِ خمینیِ عزیز را نیز در وسطِ میدانِ سعدِ شهرِ «بصره» به نام و ابهتِ «قَرَش» در برابرِ دشمنان به نمایش گذاشته بودند! 

نهنگ آب دریا

بچه‌های ما خیلی پیش از این روزها، به کربلا رسیده بودند. آن هم با خون؛ آن چنان که گوئی تمامِ عراق تحتِ سیطره‌ی مرامِ ثاراللهیِ حسین بود.

 ...

برای برگشت، مسیرِ بصره شلمچه را انتخاب کردیم. خیلی دوست داشتم تا مناطقِ نبردِ روزگارِ جنگ را از فِلِشِ رو به خرمشهرِ عراقی‌ها یعنی از بصره، تنومه و شلمچه‌ی آنها ببینم. بینِ راه یک «نفربرِ آمریکائی» جلوی ما را گرفت و یکی از یانکی‌های «دمُده شده‌ی دنیائی» که بر سر و کولش کلّی مظاهرِ مادی و تجهیزاتِ دنیائی آویزان کرده بودند تا در نظرِ دنیاباوران، پُر یال و کوپال بنماید، با حمایتِ زرهیِ پشتِ سرش و یک مسلسلِ همراهش آمد و ما را از ماشینِ‌مان که یک بنزِ ده تُن بود، پیاده کرد. تیربارچیِ آمریکائی هم به صورتِ درازکش، پشتِ تیربارِ روی نفربار ما را نشانه گرفته بود. دوستانِ همراهم خیلی سفارش و توصیه‌ام کردند که مواظبِ حرف زدن و رفتارم باشم. می‌گفتند این‌ آمریکائی‌ها به دنبالِ بهانه‌اند؛ یه وقتی گَزَک دستشان ندی! حتی مُصر بودند که دوربینِ عکاسیِ همراهم را هم یک جورائی مخفی کنم. ماشینِ ما با علامتِ ایستِ آمریکائی‌ها ایستاد و من هم دوربین به دست از ماشین پیاده شدم. hello how are you mr? سربازِ آمریکائی هم که فکر می‌کرد ما عرب هستیم به عربیِ انگلیسی مالیده شده‌ی غلیظی! جوابم را ‌گفت: «ألَم دول لِل لا!» منظورش الحمدالله بود که با کلی تمرین به آن صورت در آمده بود! دور و برِ ماشین را وراندازی کرد و بعد پا در رکابِ پله‌ها گذاشت تا داخلِ کابین را هم نگاه کند. در تمامِ این لحظات با آن بی سیمی که به کلاهِ سرش وصل شده بود با فرمانده‌اش که در داخلِ نفربر اوضاع را رصد می‌کرد در تماس بود و مثلِ «ماشینِ کوکی» گوش به فرامینِ او بود. کارش که تمام شد ازش خواستم که می‌شه یک عکسِ یادگاری با هم بیاندازیم؟ این بار فرمانده ازش خواست که بگوید ما به او چه گفتیم؟ او هم درخواستِ ما را مطرح کرد و فرمانده‌اش هم اجازه داد و ما هم این عکسِ یادگاری را در سرزمینِ شلمچه‌ی عراقی‌ها انداختیم.

ابهت پوشالی

مجبور شدم که روی صورتِ یکی از همراهانم را بپوشانم. احساس کردم اجازه‌ی انتشارِ تصویرش را ندارم.

با این عکس خواستم بگویم که همه‌ی این مظاهرِ آویزانِ به او که یک جوانِ 25 -24 ساله بود هیچ است. این مظاهر، فقط ماسک است و صورت و در اندرونش هیچ قدرت و شوکتِ باورمندی به جز دنیا و متریال و ماده نیست. و این همه هیچ، در برابرِ باورِ برو بچه‌های خدا باورِ ما هیچِ در هیچ است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینک به مطلبِ «تکمیلیِ این بحث»

  • Mohammad Abbasi

نظرات  (۸)

با عرض سلام

شب آخر هنوز یادم هست

خیمه زد عطر سیب در سنگر

خیمه تاریک شد ، و این یعنی

روضه‌خوان گفت از شب آخر

گفت : این راه و این سیاهی شب

عشق چشمان خویش را بسته است

ما سحر قصد آسمان داریم

از زمین راه کربلا بسته است

خشک می‌شد گلوی او کم‌کم

روضه‌خوان تشنه بود در باران

یک نفر استکان آب آورد

السلام علیک یا عطشان

استکان را بلند کرد ، ولی

عکس یک مشت روی آب افتاد

مشک لرزید و محو شد کم‌کم

اشک سید که توی آب افتاد

نفست گرم روضه‌خوان ! آن شب

دل به دریای آن نگاه زدی

دم گرفتی میان خون خودت

چه گریزی به قتلگاه زدی

بسم رب الشهدا...
بیان جزئیات شهادت 175غواص از زبان سردار باقر زاده؛
 "اکثرا تشنه لب به شهادت رسیدند و سپس سگهای وحشی را به جانشان انداختند؛ پیکرها در کنار شیعیان عراقی کشته شده توسط صدام، کشف شد
همون امام بود که اونهمه جوون نازنین رو به کشتن داد
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
ایکاش «امام» و تفکرِ ایشان را می‌شناختیم!
خیلی از تقصیرات و مشکلات مربوط به من و امثالِ من است که نتوانستیم مثلِ او را نشان دهیم. و برخی هم مربوط به شما و امثالِ شما «سید» عزیز، که او و تفکرش را خوب مطالعه نفرمودید.
این دو «مشکل» و «تقصیر» و «کوتاهی و کارنابلدی و خباثت خیلی از مسئولینی» که نامِ او را یدک می‌کشند و با اعمالِ «منافقانه»، «ریاکارانه»، «خود بینانه»، «کار ناشناسانه» «طاغوت مأبانه» و «...» بر سریرِ قدرتِ این نهضت تکیه زده‌اند، (جدای از آن‌ها که دانسته دشمنی می‌کنند) باعث شده‌ است «آن تفکر ناب» این چنین مورد هجمه قرار گیرد.
قربان امام و راه و رسمش. و خدا لعنت کند آنهائی را که باعث شدند تا جوان‌های نازنینی که شما در پیامتون از آنها فرمودید، کشته شوند.
سلام به برادر گلم چه زیبا روایت کردی از آن روی سکه غواصان با نشان دادن این تصاویر.شکرا یا اخی
  • ﻋﻠﻲ اﻛﺒﺮ
  • ﺑﺎ ﺳﻼﻡ و ﺗﺸﻜﺮ
    ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ اﻧﺸﺎا... ﺧﺪاﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺧﻴﺮ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ و ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﻬﺪا ﻭاﻗﻊ ﺷﻮﻳﻢ
    پاسخ:
    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام و بسی آرزوی سلامتی برای «علی اکبرِ حسین» و اهل بیته
    الحمدالله رب العالمین
    خداوندا مهربانا بخشندها! دعای بزرگان و پاکان را در حقِ ما خادمانِ درگاه، مستجاب فرما. «الهی آمین»
    تا حالا نشده بود اینقدر پای لپ تاپم اشک بریزم.....
    پاسخ:
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
    شهید «سید محمد رضا غربتیان» در خلالِ یکی از نامه‌هائی که برایم فرستاده بود، شعری هم از «علامه محمد حسین طباطبائی» هدیه فرموده بودند که قسمتی از آن شعر این است:
    " نازکیِ دل سببِ قُربِ توست  / چون شکند کارِ تو گردد درست"
    خدا به حق اشک‌های از سرِ صدق و اخلاصِ شماها به منِ کمترین هم «نازکیِ دل» و «اشکِ چشمِ خالصانه» عطا بفرماید.
    خوش به حالت!
    نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است، قصه‌هایی عمیق و پراحساس
    قصه‌هایی پر از فداکاری، قصه‌هایی عجیب، اما خاص:

    قصۀ آبِ چشمۀ زمزم، زیرِ پاکوبه‌های اسماعیل
    قصۀ نیل و حضرت موسی، قصۀ آن گذشتنِ حسّاس

    قصۀ حفظِ حضرت یونس، توی بطن نهنگ، در دریا
    یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر، بر سرِ مردمِ نمک نشناس

    قصۀ ظهر روز عاشورا، بستنِ آب روی وارثِ آن
    کربلا بود و یک حرم، تشنه، کربلا بود و حضرتِ عباس

    بین افسانه‌های آب و جنون، قصۀ تازه‌ای اضافه شده :
    قصۀ بیست و هفت ساله‌ای از صد و هفتاد و پنج تا غواص…
    حیف.حیف ازاین جوونای بی ادعاکه رفتند..حالا عراق شده برای آقایون کشور دوست و همسایه.غرامت نخواستیم لااقل 1-این نمادهای ضد ایرانی روازبین ببرید2-وپول بیت المالو  تورو خدا توی عراق به بهانه های مختلف خرج نکنید ولله چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه
    پاسخ:
    بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
    فیروز خانِ عزیز! بگذار این نمادها به نشانِ پیروزیِ حق بر باطل بر تارکِ افتخاراتِ «نسلِ ثاراللهیِ امام» جاودانه بماند.
    من اگر توان داشتم یکی از همین نمادها را در یکی از میدان‌های بزرگِ شهرم عَلَم می کردم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی